جدول جو
جدول جو

معنی مایه آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

مایه آمدن
(مَ / مِ کَ دَ)
در تداول عامه، از کسی نزد دیگری بدگویی کردن. معایب و بدیهای کسی را در پیش دیگری آشکار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده ذیل ’مایه را آمدن’ آرد: از کسی شکایت کردن، کسی را لو دادن. وسایل تغیر و خلق تنگی کسی را از کس دیگر فراهم کردن و او را به دم چک دادن، این ترکیب را ’مایه گرفتن’ نیز نامند. و رجوع به مایه گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
مایه آمدن
از کسی نزد دیگری بدگویی کردن، معایب و بدیهای کسی را پیش دیگری آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مایه آمدن
((~. مَ دَ))
بدگویی کردن، سعایت کردن
تصویری از مایه آمدن
تصویر مایه آمدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فایق آمدن
تصویر فایق آمدن
چیره شدن، برتری یافتن، فایق شدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
اندکی از ماست ترش شده را درداخل شیر جوشیده کردن تا به ماست تبدیل گردد و یا پنیر مایه را داخل شیر کردن تا به پنیر تبدیل گردد.
- امثال:
مگر ماست به دهانت مایه زده اند، یعنی چرا جواب نگویی. (امثال و حکم ج 4 ص 1728)
لغت نامه دهخدا
(خوا/ خا دَ)
داده شدن، شرح داده آمدن احوال، بیان احوال: این احوال را شرح تمام داده آید. (تاریخ بیهقی ص 410 چ ادیب) ، بخشیده شدن
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ کَ دَ)
راه پیمودن. راه سپردن. طی طریق کردن. بمجاز، کنار آمدن. موافقت کردن. بلطف و ملایمت رفتار کردن. روی موافقت نمودن: با کسی راه آمدن، در تداول عامه، بلطف و مدارا و ملایمت با وی رفتار کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
گراییدن. رغبت کردن. راغب شدن، خمیدن. خمیده شدن. کج شدن. انحناء یافتن:
تن را به هرچه دادی، انجام کارت آن است
دیوار افتد آخر سویی که مایل آمد.
شیخ العارفین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
محیط شدن:
حق محیط جمله آمد ای پسر
واندارد کارش از کار دگر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ فَ / فِ کَ دَ)
وصول خبرخوش. رسیدن بشارت:
ای خداوندی که هر روز از درت
مژدۀ فتحی دگر می آیدم.
خواجه سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ جَ تَ)
مالیده شدن. گوشمال یافتن. تنبیه و مجازات شدن: تا آن قوم را که چنان نافرمانی کنند و بر رأی خداوند خویش اعتراض نمایند مالیده آید و به راه راست بداشته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 688). و رجوع به مالیدن و مالیده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ تَ)
مایه ساختن. سرمایه ساختن. فراهم آوردن سرمایه:
خرد بر دل خویش پیرایه کرد
به رنج تن از مردمی مایه کرد.
فردوسی.
زخورشیدمر روز را مایه کرد
شب قیرگون خاک را سایه کرد.
اسدی.
سال عالم عنف و لطف و مهر و کینت مایه کرد
تا زمستان و بهار آورد و تابستان وتیر.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
مانع شدن. مانع گردیدن. جلوگیر شدن:
از کبابش مانع آمد آن سخن
بخت نوبخشد ترا عقل کهن.
(مثنوی چ خاور ص 140).
مانع آید از سخنهای مهم
انبیا بردند امر فاستقم.
(مثنوی چ خاور ص 179).
مانع آید او ز دید آفتاب
چونکه گردش رفت شد صافی و ناب.
(مثنوی چ خاور ص 255).
و رجوع به مانع شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نایل آمدن
تصویر نایل آمدن
نایل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه کردن
تصویر مایه کردن
سرمایه ساختن، فراهم آوردن سرمایه، مایه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
پترانیدن باز داشته کردن مانع شدن: از کبابش مانع آمد آن سخن بخت نو بخشد ترا عقل کهن. (مثنوی. نیک. 10: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایق آمدن
تصویر فایق آمدن
چیره گشتن برتری یافتن چیره شدن برتری یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
کج شدن خمیده شدن، خواستار شدن میل کردن رغبت کردن، کج شدن خمیده شدن: تن را بهر چه دادی انجام کارت آنست دیوار افتد آخر سویی که مایل آمد. (شیخ العارفین ظنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایم آمدن
تصویر ملایم آمدن
ساز گار آمدن موافق بودن مناسب بودن: (آفرینش همه آفریدگان چنانست که هر آنچه بشنود و طبیعت او را موافق و ملایم آید زود بقبول آن مسترسل شود) (مرزبان نامه. تهران. چا. 82: 1)
فرهنگ لغت هوشیار